محل تبلیغات شما
در این قسمت و در ادامه خاطراتی که از مرحوم محرم بگ تقدیم شما خوانندگان عزیز شد، چهار خاطره دیگر نقل  می شود با این توضیح که تمام خاطرات گفته شده بدون واسطه بوده و در واقع خاطراتی است که برای شخص نقل کننده خاطره اتفاق افتاده و مطمئنا" هیچ گونه تغییر و تحریفی در آن صورت نگرفته و به دور از هرگونه اغراق و بزرگنمایی غیر معقول می باشد.

1-شاید جالب باشد که بدانید آن مرحوم در موادی هم برای بیمارانی که به ایشان مراجعه کرده اند نسخه داروی گیاهی پیچیده و به این وسیله کسانی را از درد و رنج بیماری رهانیده و نجات داده اند. به عنوان نمونه جناب آقای کربلایی محمود اسدی از اهالی آغبلاغ مرشد تعریف می کرد زمانی که نوجوان بوده به اتفاق یکی از خانهای آغبلاغ مرشد بنام سید مسعود که به بیماری استفراغ خونی مبتلا شده بود برای درمان به جبرئیل می آیند و به خدمت مرحوم محرم بگ می رسند ایشان می گویند به مدت 10 تا 15 روز از جوشانده شیرین بیان استفاده کن تا انشاالله سلامتی تان  را مجددا" بدست آورید و همینطور هم می شود.

2-پسر عموی ما(جناب آقای محمدرضا مشکاتی) تعریف می کرد که پدربزرگ(مادری)ایشان(بنام مرحوم اسماعیل حقمراد مشهور به اسماعیل حقّه)یک عدد ساعت مچی به من هدیه داده بود که خیلی به آن علاقه داشتم. در یکی از روزهایی که به اتفاق بچه های هم سن و سال رفته بودیم جنگل برای بازی فوتبال(در آن زمان به درختان میان باغهای محله بالای جبرئیل جنگل می گفتند) ،پس از اینکه از بازی برگشتیم متوجه شدم ساعت مچی ام  گم شده و دستم نیست،هر چقدر فکر کردم نفهمیدم ساعت را کجا گذاشته بودم،اشکم درآمد و با همان حالت گریه و چهره اشک آلود رفتم محضر مرحوم محرم بگ گفتم؛دایی محرم ساعتم گم شده. ایشان هم ضمن دلداری و پذیرایی از من با همان چایی مخصوص،با تسبیحی که دستشان بود حساب کرد و گفتند ساعت را روی شاخه درخت سنجد(له لق دار سرنجگ) جا گذاشته ای،بلا فاصله خداحافظی کرده و به سرعت سمت جنگل رفتم و ساعت را از همانجایی که مرحوم محرم بگ گفته بود برداشتم و با خوشحالی به خانه برگشتم.

3-زن عموی ما تعریف می کرد یک بار که آقایشان(مرحوم حاج حسن آقا) برای کاری رفته بودند روستای کهنه حصار. چون برگشتشان با تأخیر همراه شده بود دلواپس شده بودم و دائم افکار پریشان به ذهنم خطور می کرد که مبادا مریض شده یا خدای ناکرده اتفاق ناگواری برایشان افتاده.طاقت نیاوردم و پا شدم رفتم محضر مرحوم محرم بگ و ماجرا را شرح دادم. ایشان گفتند ناراحت نباش انشاالله فردا برمیگردند و دست پر هم می گردند چرا که یا گوشت با خودشان می آورند یا روغن[اقلامی که در آن زمان بدلیل کمبود شدید خیلی با ارزش بوده اند].خداحافظی کردم و امیدوار به خانه برگشتم تا اینکه فردای آن روز همانطور که مرحوم محرم بگ گفته بودند آقایشان برگشتند و یک ران گوسفند هم با خود آورده بودند.
 

4- پسرعموی ما(جناب آقای محمدجواد مشکاتی) تعریف می کرد نزدیک غروب یکی از روزهای تابستان اوایل سالهای دهه 40 هجری شمسی که گله* گاو روستا از صحرا برگشته بود ما متوجه شدیم گاو ما نیامده و در حیاط منزل نیست.همین کافی بود تا دلهره و نگرانی تمام وجود من و برادر بزرگترم را فرابگیرد چرا که اگر پدرمان متوجه می شد گاومان نیست حتما" ما را به دلیل بازیگوشی و مراقب نبودن تنبیه می کرد،خلاصه با دلواپسی زیاد مقداری داخل حیاط و بیرون منزل را گشتیم اما خبری از گاو نبود اینجا بود که به فکرم رسید قبل از اینکه پدرم متوجه ماجرا شود،سری به مرحوم محرم بگ بزنیم و از ایشان کسب تکلیف کنیم .بلافاصه همراه برادرم به منزل آن مرحوم رفتیم و ماجرا را خدمت ایشان گفتیم.ابتدا ما را با لبخند ملیحی دعوت به آرامش کرد و طبق معمول به فرزندشان گفتند؛روله ارای مهمانان چای بیاره» و در همان حال تسبیح را در دست گرفتند و پس از چند لحظه گفتند گاو شما اکنون در یک محل گود قرار گرفته و جایش امن است نگران نباشید چرا که بزودی پیدا می شود.ما برگشتیم خانه و قضیه را همچنان به پدرمان نگفتیم تا اینکه صبح فردای آن روز وقتی برای جستجوی گاو به سمت محل تجمع گله گاو روستا می رفتیم متوجه شدیم گاو ما توسط مرحوم حاج حسن آقا مشکاتی به سمت تجمع گله برده می شود با خوشحالی به سمت ایشان رفتیم و ماجرا را برای ایشان تعریف کردیم و از علت رفتن گاو به خانه آنها سؤال کردیم که ایشان گفتند دیشب وقتی متوجه شدم یک رأس گاو در کوچه کناری منزل ما  متوقف شده است با این احتمال که گم شده و در تاریکی شب راه را گم کرده آن را به حیاط خودمان برده و داخل زاغه کردم الحمدلله بخیر گذشت و مرحوم پدرمان هم متوجه نشد.

* حالا را نگاه نکنید که اگر تمام روستای جبرئیل را بگردید به اندازه تعداد انگشتان یک دست هم احتمالا" گاو پیدا نمی کنید اما در گذشته و تا آنجا که ما به یاد داریم در دهه های 50 و 60 حداقل یک گله بزرگ گاو با تعدادی قریب به 200 رأس گاو و گوساله وجود داشت که در فصول بهار و تابستان صحرا می رفت و بر می گشت. حتی قبل تر از آن هم در زمان کدخدایی کربلایی شیرخان مشکاتی» بعضی از ملک ها و مراتع جبرئیل(مثل خوره تاول) فقط  مخصوص چرای گاوها بوده و برای این کار قرق می شده و چوپانها اجازه نداشتند گله های گوسفندرا به آنجا را ببرند چرا که در غیر اینصورت با آنها برخورد می شد و سرزنش می شدند.گاوانی»هم برای خودش شغلی بود.یادش بخیر مرحومعلیجان»با ده ها سال شغل گاوانی خدمت بزرگی به مردم جبرئیل کرد.شایسته است به پاس زحمات آن مرحوم ، صلواتی به روحش هدیه کنیم.


ادامه دارد.

ستون عشق(به بهانه ولادت با سعادت قطب عالم امکان ، مهدی صاحب الزمان(عج)

بهار دیدنی 97 جبرئیل

غربت زبان مادی - افسانه ازدواج کلاغ و کبوتر(قه لا و که وتر)

مرحوم ,گاو ,ایشان ,هم ,محرم ,متوجه ,محرم بگ ,مرحوم محرم ,و در ,می کرد ,چرا که

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ایل کردشولی وبلاگ آموزشی تری جو newshritegon salabulind وبلاگ نمایندگی همسفران خمین tragboasnowno ترانه باران زندگی وب تابلو ساز حرفه ای آذران کد(AZARANcad) siterziomi